شماره ركورد كنفرانس :
3990
عنوان مقاله :
دلالت هاي علم عصب شناسي آموزشي بر آموزش كودكان در دوره پيش از دبستان
پديدآورندگان :
وليجاني آمنه ايميل: Valijani.nasim@gmail.com كارشناس ارشد آموزش پيش از دبستان از دانشگاه مالايا (University of Malaya) شماره تماس: 09126801714 , محمدي فارساني فريبرز ايميل: mohamadi2101@yahoo.com دانشجوي دكتري برنامه ريزي درسي دانشگاه تهران
كليدواژه :
عصب شناسي آموزشي , پداگوژي عصب , تربيت اوان كودكي
عنوان كنفرانس :
اولين كنگره بين المللي و پنجمين كنگره ملي آموزش و سلامت كودكان پيش از دبستان
چكيده فارسي :
مقدمه: با وجود اين كه تا همين اواخر، اطلاعات مربوط به مغز فقط از طريق حيوانات و اجساد قابل دستيابي بود، پيشرفت هاي سريع تكنولوژي در دو دهه ي اخير، ابزارهايي را براي مطالعه ي مغز موجودات زنده در اختيار دانشمندان قرار داده است. مجموعه اطلاعات حاصل از اين پيشرفت ها، منجر به تولد علم عصب شناسي شده كه به طور ساده، عبارت از مطالعه ي كاركرد مغز است. با تولد اين علم، خيلي زود كاربرد يافته هاي آن در حوزه آموزش و بويژه آموزش كودكان مورد توجه قرار گرفت و بدين طريق عصب شناسي آموزشي يا پداگوژي عصب پا به عرصه ظهور نهاد. بنا به تعريف، پداگوژي عصب يك حوزه بين رشته اي جديد است كه ارتباطات بين شرايط عصبي-زيستي يادگيري و توانايي انسان براي يادگيري را مطالعه مي كند. در واقع، پداگوژي عصب بر ارتباطي ميان عصب شناسي و آموزش تمركز دارد، فرايندهاي يادگيري و چگونگي ايجاد دانش جديد بوسيله ي نورون ها را مطالعه مي كند، اطلاعاتي درباره ي يادگيري و حافظه ارائه مي دهد و معناي عواطف و انگيزه ها را براي فرايندهاي يادگيري توضيح مي دهد (ماكايوا، 2013). بيان مسأله: اوان كودكي، به دوره ي بين تولد تا هشت سالگي (يونسكو و يونيسف، 2012) گفته مي شود و تربيت اوان كودكي عبارت است از هر مجموعه ي طراحي شده از تعاملات ميان بزرگسالان و كودكان كه توسط بزرگسالان سازماندهي شده و رشد و توسعه-ي سالم كودكان بين تولد و هشت سالگي را حمايت مي كند و بهبود مي بخشد (فرومبرگ و ويليامز، 2012). تربيت اوان كودكي در اين عصر به غايت پيچيده ، كاملاَ متفاوت با تربيت به سبك سنتي است. در عصر حاضر كودكان نياز به مهارت هاي ويژه اي دارند. از مهم ترين اين مهارت ها، مهارت هاي تفكر در سطوح مختلف است. لازم است افراد داده ها را بيابند، بفهمند، تعبير و تفسير كنند و از اين اطلاعات در حل مسائل پيچيده اي كه با آن مواجه مي شوند خلاقانه، خردمندانه و به طور اخلاقي بهره گيرند. آموزش سنتي، بسياري از كودكان را در توسعه ي خلاق، تحليلي، كاربردي و خردمندانه ي مهارت هاي تفكرشان با شكست مواجه مي سازد و نتيجه ي آن، جهان امروز است؛ جهاني كه به نظر مي رسد مكان هميشگي اضطراب و آشفتگي است (اشترنبرگ، 2013). بدن ترتيب، نياز به طراحي برنامه-هاي تربيت اوان كودكي مبتني بر آخرين علوم ضروري به نظر مي رسد. يكي از اين علوم نوظهور، عصب شناسي آموزشي است كه بر عملكردهاي شناختي سطح بالا مانند ادراك، تلفيق و عمل بر اطلاعات، حافظه، يادگيري، زبان، تفكر و فرايند طرح ريزي و تصميم گيري و همچنين هوشياري، عواظف، مهارت ها و هوش تمركز دارد (ابوالقيت، 2012). از آنجا كه عصب شناسي آموزشي علمي جديد است و در ايران نيز هنوز يافته هاي آن مورد توجه جدي قرار نگرفته، سؤال اصلي در مقاله حاضر اين است كه يافته هاي علم عصب شناسي آموزشي چه دلالت هايي بر تربيت اوان كودكي دارد؟ روش پژوهش: روش پژوهش در مقاله حاضر، كيفي از نوع سنتزپژوهشي تجميعي است. بدين ترتيب ابتدا مقالات و پژوهش هاي مرتبط بر اساس كليدواژه ها به طور نظام مند مورد جستجو قرار گرفت و بر اساس معيارهايي از جمله سال انتشار (2007 به بعد)، كيفيت و ارتباط با تربيت اوان كودكي غربال گري اوليه انجام و در نهايت، مقالات هدف انتخاب شد (n=24). سپس متن كامل مقالات مورد بررسي قرار گرفت و روش ها، يافته ها و نتايج آنها در خانه هايي در كنار يكديگر جمع آوري شد. در پايان با تحليل خانه هاي مربوط به يافته ها و نتايج، گزاره ها استخراج وكدگذاري انجام شد.يافته ها: مغز انسان از تولد تا 5 سالگي سريع ترين رشد را در تمام دوره هاي حيات انسان دارد. سال هاي پيش از دبستان دوره اي است كه در آن مغز كودك با تعيين نگهداري يا حذف ارتباطات بين سلولي حداكثر كارآيي را دارد؛ بنابراين مهيا كردن تجارب مثبت اقدامي حياتي است. براي اين كه مغز كودكان براي يادگيري حداكثر رشد را داشته باشد ارائه ي تجارب مكرر الزامي است. ارتباطات قوي تر و كاراتر مي شوند در صورتي كه مكرراً مورد استفاده قرار گيرند. همچنين ارتباطات قوي تر مي شوند زماني كه كودك فرصت هاي روزانه اي براي توسعه ي مهارت هاي ماهيچه اي بزرگ و كوچك، رشد مهارت هاي اجتماعي و تعامل مستقيم با محيط دارد (ادي و اشميد، 2007). تجاربي كه مغز يك كودك در خانه و مدرسه دارد مدارهاي عصبي او را به گونه اي شكل مي دهند كه تعيين مي كنند اين مغز در مدرسه و بعدها در زندگي چه چيز و چگونه ياد بگيرد. ايجاد يك محيط غني زباني براي رشد كودك بسيار با هميت است. همچنين يادگيري دو زبان به طور همزمان براي شبكه هاي فرايندي زبان در مغز كودك مشكلي ايجاد نمي كند و اتفاقا كمك مي كند كودك ساختار هر دو زبان را به طور عميق تر فرا بگيرد؛ بدين ترتيب شروع آموزش يك زبان جديد در اوان كودكي ممكن و مطلوب است (سوزا، 2011). محيط هاي ايمن، استفاده از عواطف در تدريس، كاربرد شيوه هاي چندحسي در آموزش، تمركز بر تفاوت هاي فردي، توجه به كودكان با نيازهاي ويژه و خلق معنا توسط كودكان از ضروريات است (شيلر و ويليس، 2008). مغز كودكان نياز دارد در زندگي واقعي غوطهور شود. فعاليتها و تجارب يادگيري دستورزانه و معنادار و برخي اشكال حل مسأله براي كودكان ضروري هستند. هر مغزي به صورت منحصربهفرد سازمان يافته است. مغز هر كودك به طور متفاوت از ديگري فكر ميكند، احساس ميكند و ياد ميگيرد. با مهيا كردن مواد يادگيري در سطح مهارت هر فرد (ضعيف، متوسط، قوي) نه تنها همه كودكان به موفقيت ميرسند بلكه پتانسيل رشدي آنان براي اعمال به مراتب پيچيدهتر رشد مييابد. سنجش در تربيت اوان كودكي، از نوع سنجش پوياست (راشتون، 2011). در كل، دلالت هاي علم عصب شناسي آموزشي بر تربيت اوان كودكي را مي توان در چهار طبقه دسته بندي نمود: محيط يادگيري (فيزيكي، انساني، عاطفي)، روش هاي تدريس، روش هاي سنجش كودكان و در نهايت، مربي (بزرگسال). نتيجه گيري: عصب شناسي آموزشي دلالت هاي ارزشمندي را براي تربيت اوان كودكي فراهم آورده و برنامه هاي مختلفي در سرتاسر جهان بر اساس اين علم طراحي و اجرا شده اند كه بسياري از آنها نتايج مثبتي را در بر داشته است. اگر چه عصب شناسي آموزشي علمي تقريباَ نوظهور و جديد محسوب مي شود، ريشه در تاريخ آموزش دارد. در واقع، اين علم دنباله اي مدرن از رويكرد شناختي است و بيشتر اصول آن، همراستا با شناخت گرايي كلاسيك و ساختن گرايي است؛ تنها تفاوت عمده در اين است كه اين اصول از طريق علم عصب-شناسي تأييد عيني مي شوند.