مطالعه منتخبي از نظرات فالسفه غرب در رابطه با فرهنگ و چيستي هنر

هنر، يكي از بارزترين جلوه‌هاي اسرار‌آميز فرهنگ و تمدن انساني است كه همواره بر حيات انساني سايه افكنده است. تعريف چيستي و فرهنگ هنر در طول تاريخ بسيار مناقشه برانگيز بوده است و فلاسفه ي زيادي در زمان ها و مكان هاي مختلف، از زاويه ديد متفاوتي در اين راه همت گماشته اند كه برخي مكمل ديگري و برخي متناقض يكديگر بوده اند. اغلب فلاسفه غرب، هنر را شامل ساحات مختلفي دانسته اند و فرهنگ را مقوله اي كه از بينش و اعماق رفتارهاي مردم سر زده باشد. از اين رو مقاله حاضر به روش توصيفي-تحليلي مورد ارزيابي قرار گرفته و مطالب از طريق منابع كتابخانه اي گردآوري شده و نتايج تحقيق در جداول و نمودارها تنظيم گرديده است. برآيند تحقيق نشان داد هنر بهترين وسيله ي انتقال پيام هاي فرهنگي و ابزار جذب ناخودآگاه فرهنگ توسط مخاطبين مي باشد كه غرب از اين راه به نحو احسنت بهره برده و در بازه هاي مختلف زماني تأثيرات خود را در فرهنگ شرق نهاده است. فرهنگ نيز شامل هنر،ادبيات،علم،آفرينش‌ها، فلسفه و دين است. فرهنگ‌ها داراي عناصر بسيار اند كه بطور آميزه و ناميزه معنايي در جامعه شناوراند و درست از ميان خودآگاه و ناخودآگاه هوشياري اجتماعي عبور مي‌كند.فلاسفه غرب فرهنگ راجنبه يا ساحتي از ساحات هنر و يا گاهي منكر اعتباري براي بعضي ساحات شده اند و اصالت را تنها به يك ساحت داده اند. لذا با توجه به موضوع پژوهش مقاله پيش رو، مطالعه ي فرهنگ و هنر از منظر فلاسفه ي غربي مورد بررسي قرار مي گيرد كه به صلاحديد اساتيد دانشگاه هنراسلامي تبريز و دانشگاه شهيد چمران، ده تن از اساتيد بزرگوار فلاسفه ي غرب از جمله افلاطون، ارسطو، آكوئيناس، شيلر، هگل، تولستوي، بيكن، هايدگر، دورانت، فلوطين مورد بحث و بررسي پژوهش حاضر هستند. تحليل هاي ايشان در قالب نمودار و جداول قابل بررسي است.