شماره ركورد كنفرانس :
5168
عنوان مقاله :
سيماي دو همسايه در آيينه تاريخ: مروري انتقادي بر جايگاه و روايت تاريخ عثماني در آموزش رسمي تاريخ در ايران
پديدآورندگان :
طولابي توران استاديار گروه تاريخ دانشگاه لرستان
كليدواژه :
ايران , عثماني , تركيهي جديد , آموزش , تجدد , رضاشاه , آتاترك
عنوان كنفرانس :
آموزش تاريخ
چكيده فارسي :
پيشينه اشتراكات و پيوندهاي فرهنگي ايران و آسياي صغير به روزگار كهن ميرسد. رفتوآمد پيوسته مردمان دو سرزمين و دادوستد انديشه و فرهنگ بر بستر تجارت روندي طبيعي در روزگاري بود كه هنوز مرزهاي مدرن و موانع جديد شكل نگرفته بود. اين تعاملات فكري و فرهنگي در دوره صفوي و تحت تأثير برآمدن دولت شيعي صفوي در برابر دولت سني عثماني تا اندازهاي به محاق رفت. اما حضور و فعاليت ايرانيان در آسياي صغير متوقف نشد و مهاجرت و پناهندگي طيفي از هنرمندان و اهل ادب ايراني به عثماني و گرايش سلاطين عثماني به فرهنگ ايراني و زبان فارسي پيوندهاي ديرينه را در ميانهي منازعات سياسي، نظامي و ايدئولوژيك حفظ كرد. ايران و عثماني در اوج اختلافات مذهبي و كمابيش همزمان با منازعاتي مشابه در اروپا، چند سال زودتر از اروپاييان به مصالحه و ديپلماسي روي آوردند و معاهده ذهاب (1049/1639) راه را براي تداوم مناسبات دو دولت بر بستر گفتگو و ديپلماسي هموار كرد. اين معاهده بنياني فراهم آورد تا پس از سقوط صفويه و بالا گرفتن اختلافات، بار ديگر نادرشاه به زباني ديگر آن را در مذاكرات نجف احيا كند و در دوره قاجاريه نيز دو دولت در برابر تهديدي كه از جانب استعمار غربي و روس متوجهشان بود به هم نزديك شوند. در دوره قاجاريه و به تناسب روند شتابناك نوسازي غربگرا در عثماني، نمايندگاني از هيئت حاكمه چون اميركبير، سپهسالار و ملكمخان و هم طيفي از روشنفكران منتقد ايراني كه استانبول را پناهي براي انتشار انديشههاي اصلاحخواهانه خود يافتند، در جهت أخذ يك الگوي اصلاح و نوسازي متناسب و پيشنهاد آن به دولت ايران گام برداشتند. اينها صرفاً جلوههايي كلي و گذرا از مشتركات مردمان ايران و عثماني در گذر روزگاران است. با وجود اين، شناختي كه روايت تاريخ رسمي ايرانيان از اين گذشته به دست ميدهد، چندان شايسته اين پيشينه نيست. اين در حالي است كه از دريچهي تحولات امروزي و ضرورت تعامل با همسايگان و پيشبرد ديپلماسي منطقهاي، اهميت شناخت تجربه تاريخي و ريشههاي تعاملات ملتها بيشتر جلوهگر ميشود. پژوهش حاضر بر محور اين پرسش نگارش يافته است كه جايگاه عثمانيشناسي و تركيهشناسي در متون درسي تاريخ چگونه است؟ بررسي متون درسي تاريخ در سطح مدارس و دانشگاه حاكي از آن است كه اين موضوع در كتب تاريخ مدارس، عمدتاً به برخي مسائل سياسي و روياروييهاي نظامي بر محور دورهي صفويه و يا قاجاريه فروكاسته شده است. وانگهي، تعريف اين «شناخت» در رشتهي دانشگاهي تاريخ هم وضعيت مطلوبي را نشان نميدهد. كميت حجمي و كيفيت ارائهي اين شناخت در رشتهي تاريخ حكايت از آن دارد كه شناخت از تاريخ عثماني و تركيهي جديد هنوز بر محوري سنتي و بر مدار نگرشي ارائه شده است كه رويكرد علمي و روشمند بر آن حاكم نيست. در حالي كه مناسبات دو دولت افزون بر بعد سياسي و نظامي، داراي بعد پررنگ فرهنگي و فكري است، اما در آموزش تاريخ عملاً اين بعد ناديده گرفته شده است. اين در حالي است كه مطالعهي تجربهي تاريخي دو كشور ايران و تركيه و مشخصاً تجربهي گذار آنان به تجدد، ميتواند الگوي مناسبي براي فهم بهتر سرشت تحولات معاصر اين دو بستر و مقولهي تجدد در جهان اسلام پيش رو نهد. فروكاستن مناسبات ايران و عثماني به مسائل سياسي و نظامي و تقليل تجربهي تجدد در دو كشور به افراد- همچون رضاشاه و آتاترك- حكايت از عدم شناخت چيستي تحولات عثماني و تركيهي جديد دارد كه همچنان در ايران گرفتار خوانشي سطحي است.