در معرفتشناسي معاصر نكته مهم و اساسي اين است كه معرفت تنها يك باور صادق نيست، بلكه باوري است كه صادق موجه باشد. نويسنده نيز در اين نوشتار با تمايز نهادن ميان فهم و معرفت در صدد بيان اين مصلب است كه براي فهم يك گزاره بايد دليل صدق آن گزاره را نيز دانست. نويسنده در ادامه با به كارگيري رويكرد ابزارانگارانه هيومي نسبت به معرفت، به تبيين نظرگاه خاص افلاطوني و ارسطو و نقاط اشتراك و افتراق هر يك از اين دو ديدگاه با نظرگاه هيوم ميپردازد. او همچنين به پيروي از ريچر هر سه نوع عقلانيت - ادراكي، سنجشگرانه و عملي - را متكي بر هم ميداند و بر آن است كه باور موجه، باوري عقلاني است.
او در پايان نتيجه ميگيرد كه در باب عقلانيت آدمي يك مفهوم واحد وجود ندارد و انسان غير از يك
هوش كامل صرف تواناييهاي ديگري نيز دارد كه در معرفتشناسي جديد بايد به آنها توجه شود.