شبح در مقابل انتولوژي در«اشباح ماركس» دريدا

دريدا با بازآفريني مفاهيم فيلسوفان ، متون خود آن ها را در ساحتي ساختارزدايانه بسط و گسترش مي دهد . در كتاب «اشباح ماركس» وي با به كارگيري مفهوم شبح ، به ارائه خوانشي تازه از انديشه ي ماركس و ماركسيسم مي پردازد . صرف نظر از تفسير ماركس توسط دريدا ، خود مفهوم شبح و وجوه آن اهميت اساسي پيدا مي كنند.اين مقاله مي خواهد نشان دهد كه چگونه شبح شناسي در مقابل هستي شناسي متعارف و متافيزيك حضور قرار مي گيرد .شبح با گسترش قلمرو واقعيت و زمان ،تفسير متافيزيكي صلب از آن ها را به چالش مي كشد .شبح بودگي واقعيت اشاره به اين امر دارد كه واقعيت امري از پيش متعين و واقع شده نيست بلكه آن همواره در حال ساخته شدن است .شبح بودگي زمان نيز سير خطي گذشته – حال – آينده را به پرسش مي گيرد. اين ها مفاهيم متافيزيكي از زمان هستند كه مانع تحقق شبح بودگي زمان مي شوند . علاوه بر اين ها ظهور سياسي واجتماعي شبح بودگي نيز ،تعريف تازه اي از كنش ومسئوليت سياسي ارائه مي دهد . كنش و مسئوليت سياسي بدين معنا ، به آينده وافقي برنامه ريزي شده معطوف نيست. بلكه كنش و مسئوليت سياسي شبح وار ، همواره در حال انجام وپذيرفتن باقي مي ماند.