چكيده فارسي :
جرياني كه در حوزه دانش ذهن، مغز و تربيت ايجاد شده است، چه ارمغاني براي كلاس درس دارد؟
امروز دنياي جديد فناوريها به پژوهشگران اين امكان را ميدهد كه از طريق تصويربرداريها و تجهيزات جديد مطالعات علوم اعصاب دسترسيهايي به مغز انسان پيدا كنند و بتوانند دانش عميقتر و دقيقتري از آنچه در دنياي ذهن و مغز وجود دارد، در اختيار ما بگذارند. ما معلمان نياز داريم اين دانش را كسب كنيم تا بتوانيم برنامهريزي اثربخشتري انجام دهيم. از دو جنبه ميتوان به اين موضوع پرداخت. اول، مراقبت از سلامت ذهن و مغز بچهها و دوم، توسعه و بهتر كردن مهارتهاي ذهن و مغز. مراقبت از سلامت به اين معنا كه اگر مراقبت نكنيم، ممكن است از طريق محيط نامناسب به ذهن و مغز بچهها آسيب بزنيم؛ براي مثال، ميتوانيم با نوع پرسش و پاسخها، بازخوردها و انتظاراتمان ويژگيهايي چون تفكر خلاق، پرسشگري، و نقادي را در بچهها رشد دهيم يا از بين ببريم و تخريب كنيم. اين ويژگيها درواقع سرمايه شناختي جامعه هستند. براي ارتقاي سرمايه شناختي در جامعه، دو راهحل اساسي وجود دارد: اول، روش غيرمستقيم به اين معنا كه ما مستقيماً مهارتها و قابليتهاي شناختي را آموزش نميدهيم بلكه در بستر واقعي ياددهي يادگيري فرصتهايي را به وجود ميآوريم كه تواناييهاي شناختي بچهها را ارتقا دهد. شيوه دوم، شيوه حداقلي است؛ به اين معنا كه فرصتهاي مستقيمي را براي توسعه تواناييهاي شناختي بچهها فراهم كنيم.
كداميك از اين دو ميتواند موفقتر باشد؟ طبيعتاً اولي؛ به دليل اينكه اين فرصتها در پهناي برنامه درسي توزيع شدهاند. واقعي هستند و به موضوعات زندگي آغشته شدهاند. ماندگارتر و عميقتر هستند و ... اما آيا اين رويكرد كار ساده، امكانپذير و در دسترسي است؟ بايد بگوييم نه. واقعيت اين است كه اين كار پيچيدگيهايي دارد و بهشدت به ظرفيت برنامه درسي ما، توانايي مربيان و معلمان و ... وابسته است.