چكيده فارسي :
درباره روابط و مناسبات ايران و فرهنگ ايراني با اسلام و فرهنگ اسلامي، نوشتهها و تحقيقات مختصر و مفصلي در زبانهاي فارسي و اروپايي صورت گرفته و ميگيرد و البته موضوعي است كه نه تنها كهنه نشده و به حد اشباع نرسيده، بلكه همواره بدلايلي، مورد توجه شماري از خاورشناسان و اسلامشناسان و ايرانشناسان قرار دارد. گردآوري و سنجش و ارزيابي اين آثار فينفسه كاري است بزرگ و البته با توجه به حجم و دامنه آن، نه كار يك تن، بلكه تنها از عهده گروهي از پژوهشگران برميآيد. در ميان آثار مشهور در زبان فارسي، بيش از پنج دهه است كه از زمان نگارش كتاب خدمات متقابل اسلام و ايران، نوشته استاد مرتضي مطهري ميگذرد و هر چند اكنون نيازمند ويرايش و بروزرساني، بويژه از جهت برخي دادههاي تاريخي است، اما بنوبه خود نشاندهنده دغدغه مهم يكي از انديشمندان بزرگ معاصر است كه به زوايايي از موضوع در زمان تصنيف آن پرتو افكنده است. بجز اين اثر، آثار ديگري نيز در دهههاي اخير با رهيافتهايي متفاوت نگاشته شدهاند كه بطور خاص بر نقش تشيع و انقلاب اسلامي ايران در تحولات يك قرن اخير جهان تمركز دارند. آنچه در اين ميان براي پژوهشگران فلسفه اهميت مييابد، وضعيت علوم عقلي در منطقه شرق عالم اسلام با محوريت ايران، در اين بازه زماني است. اكنون بياعتباري اين سخن برخي مستشرقان و مورخان فلسفه، دائر بر همزماني مرگ فلسفه در عالم اسلام با مرگ ابنرشد، كاملاً روشن شده و كمتر كسي است كه درباره گسترش خيرهكننده فلسفه و علوم عقلي، حد فاصل قرن هفتم تا قرن يازدهم قمري و از آنزمان تا امروز يعني چهارصد سال اخير، در عالم اسلام و بويژه در قلمرو ايران و شعاع ايران فرهنگي، ترديد كند. شاهد بر اين معنا تأليف و تصنيف هزاران اثر در علوم عقلي و ظهور دهها مدرسه و مكتب فلسفي و حكمي در اين پهنه و محدوده زماني، با محوريت ايران و فرهنگ ايراني است كه صد البته جوهر معارف قرآني و تعليمات ائمه هدي را در خود جاي داده و بمدد آن، به اين مقام شامخ دست يافته است. همچنين سخن و تلاش برخي نويسندگان عربزبان در پوشاندن يا حتي انكار سهم ايرانيان در فلسفه، با داعيههايي چون عقل عربي و مانند آن، بيشتر از سر تعلقات مليگرايانه يا اغراض سياسي است كه سستي و بيپايگي آن نيز روشن شده و تقريباً از گردونه گفتمان علمي معاصر خارج افتاده است. با نگاهي به وضعيت كنوني عالم و رويدادهاي پرشتاب آن در تمامي سطوح، و بويژه مقايسه وضعيت علوم عقلي ميان عمده كشورهاي اسلامي از يكسو و ايران از سوي ديگر، نتايج مهمي حاصل ميشود كه نزديكترين اين نتايج به زمينههاي ظهور و بروز گرايشهاي انحرافي و سلفي و تكفيري در برخي مناطق عالم اسلام بازميگردد و به اذعان جمهور تحليلگران سياسي و اجتماعي، اين گرايشها و متعاقب آن، رفتارهاي خشونتبار و حتي غير انساني، عمدتاً در بستر انجماد فكري و در غياب معارف عقلي و فلسفي شكل گرفته و ميگيرد. از اين جهت، سرزمين ايران هيچ استعدادي براي اينگونه گرايشهاي افراطي و سلفي نداشته و ندارد. در دانشگاه هزار ساله الازهر، با آن سابقه درخشان علمي، اكنون نه از تعليمات فلسفي خبري هست و نه حتي اجازه بحث فلسفي داده ميشود و در عوض، به جولانگاه افكار منجمد سلفي و تكفيري و صدور فتواهاي آنچناني بدل شده است. اين وضعيت را بايد با تحولات مدارس فلسفي شيراز و اصفهان و تهران در چند قرن اخير و تعليم و تدريس متون فاخر و اصلي حكمت در مدارس علميه و دانشگاههاي كشورمان مقايسه كرد. حاصل آنكه، در روح و ضمير مردمان اين سرزمين ويژگيهايي وجود داشته و دارد كه همواره پذيراي خرد و عقلانيت و اجتناب از هر گونه جمود و تصلب نظري و عملي بوده است. با چنين ظرفيت و استعدادي كه در اعماق تاريخ اين سرزمين قابل جستجو و شناسايي است، اكنون بازخواني سهم ايران و فرهنگ ايراني در تاريخ جهان، فارغ از انگارههاي ميهنگرايانه و ناسيوناليستي، ضرورت مييابد، بويژه آنكه با ظهور انقلاب اسلامي ملت ايران، اين مردمان بعنوان ملتي تأثيرگذار و نقشآفرين در تمامي سطوح در چهار دهه اخير در كانون توجه محافل و مراكز علمي و سياسي جهان قرار گرفتهاند. اين بازخواني از جهتي ناظر به جستجو در مدارك و شواهد مكتوب و غير مكتوب و پژوهشهاي علمي و ميداني معاصر است و از جهتي ناظر به تأملات و انظار تحقيقي اهل نظر، تا زوايايي از اين تأثير و تأثر را كه مغفول مانده است، روشن نمايند.