عنوان مقاله :
واقعگراييِ ساختاريِ وجودي و نقد وَن فراسِن
پديد آورندگان :
وحيدنيا ، محمود دانشگاه شهيد بهشتي , علي اكبر مسگري ، احمد دانشگاه شهيد بهشتي - گروه فلسفه
كليدواژه :
واقعگراييِ ساختاريِ وجودي , ساختارِ رابطهاي , شيءِ فردي , هويّتِ انضمامي , عامگراييِ جبري
چكيده فارسي :
در جستار پيش رو، نخست طرحي كلي فراهم ميآوريم از جدال ميان واقعگرايي و ناواقعگرايي در فلسفۀ علم. در همين بستر، به معرفي واقعگرايي ساختاري به روايت جان وُرال (John Worrall)، بهمثابه ديدگاهي بينابيني در اين جدال، ميپردازيم. بيان سادۀ ديدگاه ورال چنين است: شناخت علمي ما تنها ناظر به ساختار جهان است. اما جيمز ليديمن (James Ladyman) از اين فراتر رفته و از ديدگاهي به نام واقعگراييِ ساختاريِ وجودي دفاع ميكند و بر آن ميشود كه اساساً جهان، يعني همان موضوع شناخت علمي ما، چيزي جز ساختار نيست. پس از مقدمه، در سه بخش (2، 3، و 4)، بهترتيب به معرفي دقيقتر واقعگراييِ ساختاريِ وجودي، مرور و بازسازيِ برخي انگيزهها و استدلالها به سود آن، و نيز تفكيك روايتهاي مهم آن ميپردازيم. فيلسوفِ مشهورِ علم، باس وَن فراسِن (Bas van Fraassen)، پس از فراهمآوردنِ خوانش و صورتبندي خود از واقعگراييِ ساختاريِ وجودي، ادعا ميكند كه اين ديدگاه در باطن ناسازگار است. ما در دو بخشِ پسين (5 و 6)، با بازخواني نقد ون فراسن، اين ادعا را به چالش خواهيم كشيد. نهتنها استدلالِ انتقاديِ وي خدشهبردار به نظر ميرسد، بلكه خواهيم ديد كه خوانش سادۀ ون فراسن از واقعگرايي ساختاري وجودي شايد بتواند هوادارانِ اين ديدگاه را كه بارها به ابهام و كليگويي متهم شدهاند به كار آيد. هرچند به يك كاستي جدي در صورتبندي ون فراسن برخواهيم خورد، اما در آخرين بخش (7)، پيش از پايان سخن، اجمالاً نشان ميدهيم كه شايد فيلسوف ديگري شَميك داسگوپتا (Shamik Dasgupta) خوانش كمابيش مشابهي را به سرانجام رسانده باشد.