پيوند ميان حق و اخلاق در فلسفه كانت: آموزه ناوابستگي

The Relation between Right and Morality in Kant's Philosophy: Doctrine of Independence

كانت با محوريت دادن به آزادي در تعريف «حقِ سخت» و كنار گذاشتن مفهوم سنتي «سعادت» از حقوق، نقش پررنگي در پيدايش مفهوم مدرن حق ايفا كرده است. درعين حال، باور او به پيشيني­ بودن بنيان حق (در تمايز با پوزيتيويسم) فهم موضع او را درباره پيوند ميان حق و اخلاق دشوار كرده است. اگر الزام (اخلاقي) را محور متافيزيك اخلاق او بدانيم، هواداران آموزه­ وابستگي به حضور اين مفهوم در تعريف حق و هواداران آموزه­ ناوابستگي به غيبت آن باور دارند. در ميان گروه دوم سه انديشمند بسيار نامدارند: ابينگهوس، آلن وود و ماركوس ويلاشك. ابينگهوس، با بي‌نياز دانستن نظريه حق كانت از آزادي دروني، آن را از فلسفه فرارونده مستقل مي‌داند. آلن وود الزام اخلاقي را تنها به منظر اتيكي حقوق و نه حقِ سخت، نسبت مي­دهد. ويلاشك نيز با طرح مفهوم «متناقض‌نماي امرهاي قضائي»، همچنين تحليل دقيق مفهوم كانتيِ ضرورت، الگوي ديناميك حق، اثبات ممكن نبودن استنتاج اعمال اجبار از امرِ مطلقِ مبانيِ متافيزيكِ اخلاق و ناممكن بودن ايجاد تعارض ميان اراده و گزينش در فلسفه حق كانت پيچيده‌ترين دفاع از موضع ناوابستگي را مطرح كرده است. اينك اين پرسش مطرح مي­شود كه پيروان اين آموزه تا چه اندازه در طرح نظريه­ ي خود كامياب بوده­ اند؟ اين مقاله مي­كوشد در ضمن شرح تلاش آنان، به­ ويژه ويلاشك، در تفسير ابهام‌ها و ناسازگاري ­هاي متني متافيزيك اخلاق، كاستي­ هاي اين آموزه را نشان دهد.

Kant’s theory of right is one of the most significant theories, which distinguishes between right and morality by giving pivotal role to the concept of freedom concerning the definition of “strict right” and removing the concepts of “perfection” and “happiness” from it. However, his emphasis on the Metaphysics of morals distinguishes his position from positivism, leading to some challenging discussions about the relation of morality and right. Accordingly, this makes the coherent interpretation of the theory impossible. Considering the concept of (moral) obligation as a core concept of Kant’s metaphysics of morals, we can categorize Kant specialists into two main groups: a) The dependentists, who believe that the strict right implies the concept of obligation and b) independentists who think otherwise. Amongst second groups, three thinkers are most famous: Ebbinghaus, one of the pioneers of the theory; Allen Wood, a radical American philosopher and Marcus Willaschek, who suggests the most sophisticated version of theory by proposing the idea of the paradox of juridical imperatives. Furthermore, Willaschek makes an attempt to analyze the concept of coercion, impossibility of derivation of coercion from categorical imperative and impossibility of conflict between Wilkür and Wille in Kant’s theory of right in order to prove his interpretation. The present essay aims to introduce the independence doctrine, especially willaschek’s interpretation, to Iranian scholars.