كليدواژه :
اخلاق , پستمدرنيته , سياست , ليبراليسم , ماركسيسم , متافيزيك حداقلي , متافيزيك حداكثري , مدرنيته
چكيده فارسي :
تاريخ انديشه سياسي نويسي در ايران تاكنون عمدتاً از منظر رابطه سنت و مدرنيته نگاشته شده است و بدون اغراق ميتوان گفت كه خود اين شيوه نگارش انديشه سياسي به گفتمان مسلط و هژمونيك تبديلشده است كه امكان بروز گفتمانهاي ديگر را بر همين اساس سخت و دشوار كرده است. مقاله حاضر با روش توصيفي- تحليلي در تلاش است تا از طريق بررسي نسبت اخلاق و سياست پرتو تازه اي به گفتمان هاي انديشه اي ايران معاصر بيفكند: گفتمان اسلام سياسي، ليبراليسم و ماركسيسم. از لحاظ نظري، سه نسبت ميان اخلاق و سياست وجود دارد: متافيزيك حداكثري، متافيزيك حداقلي و عدم رابطه بين اخلاق و سياست. يافته هاي تحقيق نشان مي دهد كه گفتمان اسلام گرا از حيث نسبت اخلاق و سياست، متافيزيك حداكثري است و از اين رو خواهان دخالت حداكثري اخلاق گرايانه در حوزه سياست است؛ گفتمان ليبراليسم ايراني، از اين حيث، متافيزيك حداقلي است و خواهان كمترين دخالت اخلاق گرايانه در ساحت هايي از زندگي بشري است. گفتمان ماركسيسم ايراني با توجه به بنيادهاي نظري خاصي كه بر آنها استوار شده است، معتقد به جدايي حوزه اخلاق از سياست است.