عنوان مقاله :
تأملي در رويكرد متفكران غربي به فلسفۀ شرق
پديد آورندگان :
گندمي نصرآبادي ، رضا دانشگاه تهران، پرديس فارابي - گروه فلسفه
كليدواژه :
فلسفۀ شرق , فلسفۀ غرب , فلسفۀ تطبيقي , فلسفۀ چيني , فلسفۀ ژاپني , اروپامحوري
چكيده فارسي :
بحث دربارۀ معنا و وجود فلسفه در شرق، پيش درآمد هرگونه تبادل انديشه و تفاهم بين شرق و غرب محسوب ميشود. ريچي، مبلغ مسيحي، براي نخستينبار كتابي با عنوان كنفوسيوس: فيلسوف چيني نوشت و انديشههاي او را به غرب معرفي كرد؛ سپس، تحت تأثير وي، لايبنيتس و كريستين ولف نهتنها وجود فلسفه در شرق، بويژه چين را مسلم انگاشتند بلكه معتقد بودند از رهگذر آن ميتوان كاستيهاي موجود در فلسفه و الهيات غربي را مرتفع ساخت. اما با كانت، نگاه نژادپرستانه و از موضع برتر به تفكر ديگر اقوام آغاز شد و اصل فلسفه در شرق زير سؤال رفت. اين نگاه اروپامحور در غرب، با هگل وارد مرحلۀ نويني شد؛ نگاه او به تفكر شرقي، نگاه تحقيرآميز و سلسلهمراتبي بود. پس از وي دوسن، شوپنهاور، نيچه، هوسرل، ويتگنشتاين، هايدگر و بسياري از متفكران غربي ديگر، از خوان گستردۀ شرق بهرهمند شدند. در كل، ميتوان گفت انكار يا ترديد در مشروعيت فلسفۀ شرق از سوي بعضي از غربيها، فاقد پشتوانۀ منطقي و بيشتر برخاسته از احساسات مليگرايانه است. واكنش خود انديشمندان شرقي نيز در اينباره جالب توجه است؛ جمعي از اينكه فيلسوفان غربي آنگونه كه بايد و شايد به تفكر شرق بها نداده و از آن براي برونرفت از بحرانهاي انسان معاصر بهره نبردهاند، گلايه دارند و برخي همگام با غربيها، البته با انگيزهيي متفاوت، از اطلاق عنوان فلسفه بر ميراث كهن خود احتراز ميجويند تا از اصالت و درهم آميختگي آن با تفكر غربي، صيانت كنند.
عنوان نشريه :
تاريخ فلسفه
عنوان نشريه :
تاريخ فلسفه