گزارش و ارزيابي نسبت عاطفه با شناخت از ديدگاه مارتا نوسبام

A Study on the Relation of Cognition to Emotion in the View of Martha Nussbaum

عاطفه يكي از احوال وجود انسان است كه نسبتي پيچيده با عمل و شناخت دارد. مارتا نوسبام عاطفه را از انحاي شناخت مي‌داند و معتقد است كه عاطفه شناسايي اموري است كه در زندگي فرد از اهمّيّت زيادي برخوردارند و در عين حال در كنترل او نيستند. در نگاه او بر خلاف بسياري از حالات مشابه، عاطفه ناظر به موضوع است. همين مسيله مويّد اين نكته است كه عاطفه نوعي شناخت است. مقصود بودن موضوع شناخت در عواطف باعث مي‌شود كه اين نحوه از شناخت تفاوت‌هايي با ساير انواع آن داشته باشد. به اين ترتيب، نوسبام اين نظريّه را كه از يك سو، با تاكيد بر موضوع داشتن عواطف، شناختي است و از سوي ديگر، با مقصود دانستن اين موضوع، ارزشي است، نظريّه شناختي‌ـ‌ارزشي عواطف مي‌نامد.

Emotion is one of the human soul’s aspects which have a complex relationship with action and cognition. Martha Craven Nussbaum considers emotion as one of the figures of cognition and believes that emotion is the recognition of a person’s very important living aspects which are not under his control. In her view, emotion is based on the subject. This notion proves that emotion is a part of cognition. When we consider the subject of cognition as an aim in the emotional issues, we should pay attention to this point that this method of cognition shows some differences from the other forms of cognition. So, Nussbaum considers this theory, which emphasizes not only the cognitive emotion but also considers this evaluative subject a purpose, as cognitive-evaluative view of emotion.