چكيده فارسي :
امروزه بررسي عميق و علمي جنگهاي كهن و نوين در برنامههاي درسي دانشگاههاي نظامي دنيا گنجانده شده است؛ زيرا تنها راه رشد انديشه نظامي در فرماندهان و افسران نظامي، آگاهي آنها از چگونگي كاربرد تاكتيك در جنگهاي گذشته، چگونگي استفاده از نيروها و فلسفه جنگ از دوران گذشته تا امروز است. اما پاسخ به اين پرسش كه «با توجه به تحولات اخير، چه حادثهاي را ميتوان و چه حادثهاي را نميتوان جنگ ناميد؟»، دستكم بعد از يازده سپتامبر سال 2001 از حالت مسيلهاي صرفاً آكادميك خارج شده و در سياست جهاني اهميت فراوان يافته است. نويسنده كتاب حاضر تلاش كرده است تا پاسخي براي حل اين مسيله بيابد. وي معتقد است در چند دهه اخير، شكل جنگ به مرور تغيير يافته و اين تغيير، مدتهاي مديد از ديد ناظران سياسي پنهان مانده است. به نظر ميرسد جنگهاي كلاسيك بين كشورها ـ كه سناريوهاي جنگ سرد از آن متاثر بود ـ به تاريخ پيوسته است؛ دولتها نقش قدرت انحصاري جنگ را از دست داده و نقشآفرينان شبه دولتي و بعضاً خصوصي، جاي آنها را گرفتهاند ـ از جنگ سالاران محلي، گروههاي چريكي و نهادهاي جذب و بهكارگيري سربازان مزدور در سراسر دنيا گرفته تا شبكههاي تروريسم بينالمللي ـ مجموعهاي كه جنگ براي آنها به بازار كار دايمي تبديل شده است. بسياري از اين افراد ـ و نه تمامي آنها ـ سوداگران جنگ هستند كه با هزينه شخصي، جنگ را بر پا كرده و مخارج ضروري آن را نيز از طرق مختلف تامين ميكنند. شكل تامين هزينه در جنگهاي نوين با جنگهاي كلاسيك بين كشورها همواره متفاوت است و اين خود، يكي از مهمترين مقولـههاي جنگ است. اشكال مختلف تامين مخارج جنگهاي نوين باعث شده است كه غالب اين جنگها چندين دهه طول بكشد؛ بيآنكه چشماندازي براي صلح وجود داشته باشد. چنانچه درصدد درك ويژگيهاي جنگهاي نوين باشيم، بايد بيش از هر چيز به زيرساختهاي اقتصادي آنها توجه كنيم.